براي كودكان جنگ پسر بابونه ها نماز باران خواندم اما تو پسر خوب بابونهها ! معجزهي زمين بودي به وقت گندمزار ميان هلهلهي باد عصر خورشيد زلف افشانده بر سينهي دشت آبي … سبز…طلايي انگشت اشاره ات را گذاشتي روي مرگ لبخندت يك سطر از بهار بود گفتي مرگ را از آن سو بخوان گرم ميشود! بازي خوب و قشنگي داشتيم قبل ازآن كه ديوارهاي صوتي بشكنند وتو را بشكنند تا با آن دوچرخه يورتمه بروي شيهه بكشي ايران ! ايران ! ايران رگبار مسلسل ها ايران ! ايران ! ايران مشته شده بر ايوان ومادرت براي همسايگان از دختركي بگويد با موهايي خرمايي كه تو پيدايش كرده بودي زير خروار خروار خاك كنار نخل حياتشان كه ديگر سرنداشت تو سرد شدي اسب شدي هر روز ركاب زدي تمامي تن آن كوچه را شيهه كشيدي ايران! ايران! ايران! دختررؤياهايت _ ايرانت دل به مر گ سپرده بود بي هيچ گرمايي. پسرخوب بابونه ها! نمازباران خواند ه ام اما تو معجزهي زميني به وقت گندمزارها ميان هلهلهي باد… |
نظر : |
---|---|
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 04,ژانویه,2025